آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

کمکهای آرتین کوجولو در خونه تکونی

مامان جون اینجوری نگام کن بلدم دوست داشتی همش جارو برقیو اون حالتی بذاری صدا بده بخندی خودت کنار نگاه کنی از من خواستی آسترو کفی کنم بدم بهت ببین مامان جون الان تمیز میشه وسط شلوغی خونه قایم موشک بازی میکنم تا خستگیم در آد اینم آخرین عکس از موهای بلند نفس مامان مثل همیشه در حال تعمیر شوفاژ که از نظرش همیشه خراب با جعبه ابزار خودش که یه روزه داغونشون کردم اینم عکس بعد از آریشگاه اونجا کلی اولش تو شهر بازیش بازی کردی با رقصیم  که بعد از گذاشتن آهنگ تولدت مبارک لپ قرمزی کردی همه مامانارو با نی نی شونو به وجد آوردی کلی برات ذوق کردن بعد اونم که واییییییییییییی روی صندلی و با شروع به کار صبا خانوم دیگه تلافیشو در آ...
27 اسفند 1392

روزاهای آخر سال با آرتین کوجولو

سلام عسل مامانی الان خوابت برد من از این فرصت استفاده کردم یه سری به وبلاگت بزنم یه چیزایی برات بنویسم عزیزم این روزا من و بابایی و خودت بیصبرانه منتظرین تند تند بگذره زودی عید بیاد و بریم خونه آقا جون تا حالو هوامون عوض شه و تو همش میگی بریم نیشابور خونه مامان جون آقا جون با قطار قصه ها بریم اونجا تولد شمعارو فوت کنم پیش پهام و دایی سجاد بگن تولد تولد مکارک بیا شمعا فوت کن که زنده باشی قربون حرف زدنت خریدامونو زود انجام دادیم انقد که هول بودیم حالا این روزا هم خیلی کند برامون میگذره اما دیگه دلتنگی امان نمیده میدونم این گذر زمان عمر ماست که میگذره و ......اما چه کنیم فدات بشم خیلی شیطتنت زیادو شیرین زبون تر شدی و به قول بابایی طویطی...
20 اسفند 1392

سورپرایز خان عمو

سلام ناز مامانی اول تولدت مبارک مرد کوچیک خونمون یه سال بزرگتر شدی عزیزم در عین اینکه باورمون نمیشه انقد زود گذشت اما واقعا گذشت شیرین و به یاد ماندنی ترین خاطراتو برای من و بابایی رقم زدی . فدات بشم برنامه تولدت این بود که توی عیدمثل سال قبل به همراه پرهام کوچولو بگیری که دوتایی بیشتر بهتون خوش میگذره بگیریم روز 9 اسفند جمعه خان عمو زنگ زد که خونه بمونید ما الان میایم اونجا بعد ساعت  تقریبا 4 دیگه عمو زن عمو و مهدی با یه کیک و یه سری  از تزیینات وارد خونه شدن حسابی سورپرایز شدیم و تند تیز  عمو و بابایی مهدی بادکنک باد کردند و تزیین کوچولو و مختصری کردیم سریع حاضر شدیم و تو کلی ذوق در عین شوکه شدن وسط با آهنگ تولدت م...
15 اسفند 1392

تولد 2 سالگیت مبارک

تولدت هزاران بار مبارک امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را داشت و دنیا رنگ دیگری. روزی که مادر شدم از شوق دیدنت اشکهایم دیدم را تار کرده بود روزی که مادر شدم و تورا در آغوش گرفتم قلبم را جانم را نفسم را در آغوش داشتم روزی که مادر شدم قلبم در سینه جایش تنگ بود آری با تولد تو دیگر عضوی به نام قلب در بدنم حس نمیکردم چون ضربانش انقد شدت گرفته بود که انگار، نه ، واقعا قلبم  بیرون از بدنم میتپد وجه حس زیبایی است مادر شدن وچه خوشبختم................. پسرم این را بدان که من و بابایی تورا عاشقانه دوست داریم وخدا را به خاطر این هدیه الهی هزاران بار شکر میکنیم که مارا لایق داشتنت دانست از خداوند بی همتا خواستارم که خود ن...
12 اسفند 1392

بمب انرژی مامانو بابایی

قربونت بره مامان انقد شیرین زبون شدی که اگه بخوام همشو بگم یه دفترم تمومی نداره گلم این روزا با حرفای قشنگی که میزنی منو بابایی رو کلی متعجب و ذوق زده میکنی و کلی من و بابایی احساس غرور و خوشبختی رو بیشتر وبیشتر احساس میکنیم  تا جایی که بتونم برات مینویسنی قند مامان صبح با بابایی بیدار میشه دنبالش میره و سلام میدی دوباره میای دراز میکشی به بابا میگی بابا جون برو سر کار بابایی بعد کلی بوس گرفتن انرژی میره .تا میاد میگه بابا جون به به خریدی . عاشق سریال باغ سرهنگ از وقتی دیدی هادی تصادف کرد همش میگفتی مامان ینی مد بابا جون ینی مد این سوال هر روزت منو بابایی انقد که برات گفتیم تا میپرسی فقط میخندیم که باید باز همه رو تعریف کن...
12 اسفند 1392
1